سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خوشا آن که خود را خوار انگاشت ، و کسبى پاکیزه داشت ، و نهادش را از بدى بپرداخت ، و خوى خود را نیکو ساخت و زیادت مالش را بخشید و زبان را از فزون گویى درکشید ، و شرّ خود را به مردم نرساند و سنّت او را کافى بود ، و خود را به بدعت منسوب نگرداند . [ مى‏گویم بعضى این فقره و آن را که پیش از آن است به رسول خدا ( ص ) نسبت داده‏اند . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
مازندران ، ایران ، خلیج فارس ، نفت ، هاشمی رفسنجانی ، هخامنشیان ، مسئولین ، کسروی ، داریوش ، امارات متحده عربی ، ساری ، ساسانیان ، صفوی ، اعراب ، فساد ، قاجار ، تاریخ ، تاریخ اسلام ، تاریخ ایران ، تاریخ مشروطه ، تنگه هرمز ، جزایرخلیج فارس ، جمهوری اسلامی ، جنگل خوران ، جنگلهای شمال ، حکومت مذهبی ، حکومت ملی ، خانمها ، تخریب محیط زیست ، تروریست ، تن فروشی ، تنب بزرگ ، تنب کوچک ، ایران باستان ، ایرانی ، باغداری ، ببرمازندران ، برنجهای آلوده ، بزگراه تهران-شمال ، بهشهر ، بی بی سی ، بیانی ، پول سیاه ، .معانی فارسی لغات عربی دبیرستان . ، آثار فرهنگی ، آذربایجان ، آهن ، ابو موسی ، احمدی نژاد ، ارگانهای دولتی ، اروندرود ، استرابن ، استعمار ، اسلام ، اسلام و ایران ، اشکانیان ، قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ، کارشناسی ارشد تاریخ ، کتیبه ی بیستون ، کرمان ، کروبی ، فوتبال ، اقتصاد ، صنعت چوب ، صیانت از جنگلها ، طبری ، عرب ، عربی ، علوم سیاسی ، فارسی ، فتنه ، فحشا ، فرح دیبا ، سنتو ، سیاست و اقتصاد ، سیاسی ، سیستمهای حکومتی ، شورش ، انتخابات ، انقلاب اسلامی ایران ، انقلاب سفید ، انگلیس ، اوباش و اراذل ، دانشگاه ، دختران ، دختران ایرانی ، دروغ ، دریای عمان ، دریای فارس ، دشمن ، رضایی ، زبان ، زبان فارسی ، زرین کوب ، زمین خواری ، سادات ، کشاورزی ، کشتی ، کشورهای عربی ، کمبریج ، کنکور ، کودتای 28مرداد ، گویش مازندرانی ، مادها ، مسلمان ، مصر ، مغول ، منابع ، منابع کارشناسی ارشد ، نظامی ، مازندرانی ، مازیار ، مالیات ، مرکبات ، هوتو ، یونان ، هخامنشی ، هاشمی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :9
بازدید دیروز :43
کل بازدید :280223
تعداد کل یاداشته ها : 69
103/2/11
9:24 ص

پیرمرد، سوار موتور گازی خویش از خیابان فرعی ناگهان وارد خیابان اصلی شد وجلوی خودروی پلیس قرار گرفت وبا آن برخورد کرد ودر کف خیابان فرش شد و چون خودروی پلیس با سرعت زیادی حرکت نمی کرد به پیر مرد آسیبی نرسید.در همین زمان جناب سروانی که در خودرو نشسته بود ،همراه راننده ی آن پیاده شدند .جناب سروان با لای سر پیرمرد ایستاد وبا عصبانیت و بدون هیچ حرفی به او گفت: توکه سرتو انداختی پایین یهو اومدی جلوی ماشین می دونی قیمت این ماشین چنده؟ پیرمرد که ترسیده بود گفت :چشم، چشم من اشتباه کردم ... وبعد با کمک مردم رهگذر مشکل حل شد .  با خودم گفتم ای کاش پیرمرد از آقای پلیس می پرسید درسته قیمت بنز الگانس از دیه ی من بیشتره اما قیمت کرامت انسانی من ویا قیمت انسان بودن من چنده؟   اما پیرمردهای شهر ما هیچ وقت چنین سوالی را از پلیسهای سوار بنز نمی پرسند و همین موضوع موجب شده آقایان پلیس خود را با گزمه های قدیم اشتباه بگیرند و با هر ادبیاتی که دلشان خواست با مردم صحبت کنند.


87/9/20::: 9:48 ص
نظر()