پیرمرد، سوار موتور گازی خویش از خیابان فرعی ناگهان وارد خیابان اصلی شد وجلوی خودروی پلیس قرار گرفت وبا آن برخورد کرد ودر کف خیابان فرش شد و چون خودروی پلیس با سرعت زیادی حرکت نمی کرد به پیر مرد آسیبی نرسید.در همین زمان جناب سروانی که در خودرو نشسته بود ،همراه راننده ی آن پیاده شدند .جناب سروان با لای سر پیرمرد ایستاد وبا عصبانیت و بدون هیچ حرفی به او گفت: توکه سرتو انداختی پایین یهو اومدی جلوی ماشین می دونی قیمت این ماشین چنده؟ پیرمرد که ترسیده بود گفت :چشم، چشم من اشتباه کردم ... وبعد با کمک مردم رهگذر مشکل حل شد . با خودم گفتم ای کاش پیرمرد از آقای پلیس می پرسید درسته قیمت بنز الگانس از دیه ی من بیشتره اما قیمت کرامت انسانی من ویا قیمت انسان بودن من چنده؟ اما پیرمردهای شهر ما هیچ وقت چنین سوالی را از پلیسهای سوار بنز نمی پرسند و همین موضوع موجب شده آقایان پلیس خود را با گزمه های قدیم اشتباه بگیرند و با هر ادبیاتی که دلشان خواست با مردم صحبت کنند.